طوطیا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

#آه_صبح ( حاج قاسم)

30 آذر 1400 توسط احمدي بيغش

#آه_صبح
یک شب قبل از شهادت حاج قاسم از قم مهمان داشتیم
یه خانم و آقای روحانی بودند و قرار بود فردا ناهار دختر و دامادشونم بیان
اون شب خیلی خسته بودم و بعد از اتمام کارها رفتم استراحت کنم ?
صبح یهویی در اتاق باز شد برادرم سراسیمه اومد گفت حاج قاسم شهید شد
گفتم نهههه بابا ? ?
گفت چرا خبراش اومده بعد که از اتاق رفت بیرون یهو و در یک آن تصاویر حاج قاسم جلوی چشام نمایان شد
باز باورم نشد
رفتم سراغ تلویزیون دیدم آره بقیه هم دارن نگاه میکنن و اون چیزی که نمیخواستم باورش کنم درست بود ? ? ?
دختر و داماد اون خانوادهم اومدن خونمون اما همه بُهت زده بودیم
همه ازشخصیت شهید سلیمانی صحبت میکردن
بغض داشت خفم میکرد
موقع نماز کلی گریه کردم ?
چقد سخت بود و هست
همش تصاویر پیکر شهدارو نشون میداد با اون سیل جمعیت
پیش خودم میگفتم مبارکتون باشه خوش بحالتون چه تشییع با شکوهی ?
چقد شما خوب بودید که اینطور ی مردم بدرقتون کردن
برا ماهم دعاکنید دست مارو هم بگیرید
ان شاالله ?

16400624921615224.jpg

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

طوطیا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس