#آه_صبح ( حاج قاسم)
#آه_صبح
یک شب قبل از شهادت حاج قاسم از قم مهمان داشتیم
یه خانم و آقای روحانی بودند و قرار بود فردا ناهار دختر و دامادشونم بیان
اون شب خیلی خسته بودم و بعد از اتمام کارها رفتم استراحت کنم ?
صبح یهویی در اتاق باز شد برادرم سراسیمه اومد گفت حاج قاسم شهید شد
گفتم نهههه بابا ? ?
گفت چرا خبراش اومده بعد که از اتاق رفت بیرون یهو و در یک آن تصاویر حاج قاسم جلوی چشام نمایان شد
باز باورم نشد
رفتم سراغ تلویزیون دیدم آره بقیه هم دارن نگاه میکنن و اون چیزی که نمیخواستم باورش کنم درست بود ? ? ?
دختر و داماد اون خانوادهم اومدن خونمون اما همه بُهت زده بودیم
همه ازشخصیت شهید سلیمانی صحبت میکردن
بغض داشت خفم میکرد
موقع نماز کلی گریه کردم ?
چقد سخت بود و هست
همش تصاویر پیکر شهدارو نشون میداد با اون سیل جمعیت
پیش خودم میگفتم مبارکتون باشه خوش بحالتون چه تشییع با شکوهی ?
چقد شما خوب بودید که اینطور ی مردم بدرقتون کردن
برا ماهم دعاکنید دست مارو هم بگیرید
ان شاالله ?